در باب «مغان» نیز اظهار شده است :برخی از مورخان لاتینی نویس اشاره کرده اند که دین «مغان» (=مجوس) از دین زرتشت جداست و چون بزرگان و اندیشمندان اسلامی همانند شهاب الدین سهروردی و قطب الدین شیرازی و شمس الدین محمد شهرزوری، با تکریم از زرتشت یاد کرده اند، پس آیین مجوس از آیین زرتشتی جداست!(7)
البته این از واضحات تحقیقات آیین زرتشتی است که «مغان» قبل از ظهور زرتشت نیز وجود داشته اند و آقای «رضی» خود در کتاب :«تاریخ مطالعات دینهای ایرانی» اشاره نموده اندکه : «در پایان دوران اشکانیان و عصر ساسانی، یونانیان، رومیان، روحانیون و کاهنان زرتشتی را «مغان» می نامیدند؛ اما در کنار زرتشتیان در ایران، روحانیان پیروان آیین «زروانی» و خود آیین «مغی مادی» و آیین های دیگر نیز «مغ» نامیده می شدند و هم آیین های منتشره ، دین آور خود را زرتشت می شناختند.(8)
بدین ترتیب جدا سازی کامل آیین رایج عصر ساسانی از کیش زرتشتی محققانه نمی نماید و جای بحث بسیار دارد؛ هر چند هم اکنون نیز بحث در باب اهل کتاب بودن زرتشتیان رایج است که آیا لفظ «مجوس» که در قرآن کریم(9) نیز بدان اشاره شده است، بر کیش عصر ساسانیان اطلاق می شود و باید آنان را «اهل کتابش شمرد یا کیش عصر ساسانی را نمی توان «توحیدی» دانست و عدم تصریح قرآن مجید از نام زرتشت، دلیل بر جدایی دو کیش می باشد که فعلاً جای بحث آن نمی باشد و بنابرسنت رایج در صدر اسلام، همان ایرانیان عصر ساسانی با هر عنوان دینی که داشتند، چه زرتشتی و چه مجوسی، اهل کتاب شمرده می شدند و با آنان همتراز مسیحیان و یهودیان رفتار می شد و اصرار محقق «وندیداد» چیزی جز خدشه دار کردن این اصل و دامن زدن به این بحث نمی باشد.
استنتاجهای نادرستی که از مقدمه چینی های ضعیف سرچشمه می گیرد ، در این کتاب بسیار است، دلبستگی به آزاد اندیشی و تساهل مذهبی هخامنشیان(10) سبب گردید تا ساسانیان که حکومتی مذهبی بودند، مردود شمرده شوند و علت سقوط حکومت ساسانی را «مذهب مداری» آنها قلمداد گردد؛ بدین ترتیب که موبدان عصر ساسانی با در انحصار آوردن خط و کتابت ، مردم دیگر را «عوام الالفام !!»(11) دانسته و با دشوار ساختن کتابت و نوشتن آن به صورت «هزوارش» سبب گردیدند تا ظرف چند سال بدویان عربستان «کلک!»(12) «مردم بی سواد ساسانی» را کندند و مردم تابع اسلام شدند!(13) . البته چند سطر قبل تر نیز محقق محترم عنوان کرده اند : «ساسانیان در میان دو تمدن درخشان و سرشار از حکمت و دانش می زیسته اند، از طرف غرب ، فیلسوفان و نویسندگان یونان و روم و از جانب شرق، حکما و علمای هندوستان که هر دو در شعر و تئاتر و ادبیات و پزشکی و ریاضیات سرمد روزگار بودند.»(14)
موارد فوق قابل تأمل است و جای بحث بسیار دارد. اگر چه در دشواری قرائت خطوط پهلوی یا فارسی میانه بحثی نیست، لیکن کمتر کسی است که نداند خطوط بسیاری در عصر ساسانیان رواج داشت و روزبه فارسی (ابن مقفع) از نوادگان همان افراد بی سواد ؛ از هفت نوع خط نام می برد که «دین دبیره» یکی از آنان است؛ حتی زبانهای فارسی را عبارت از پنج زبان : پهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی می داند و می نگارد که : «سریانی زبان همگانی و نوشتن هم نوعی از زبان سریانی فارسی بوده است.»(15)
اما دلیل چیرگی اعراب مسلمان بر «اسواران» ساسانی به علت بیسوادی ساسانیان و با سوادی سپاهیان عرب نبود و اعراب از جهت خواندن و نوشتن تفوقی بر عامه مردم ایران نداشتند ؛ حتی فاتح جنگ قادسیه و سردار بزرگ سپاه عرب سعد بن ابی وقاص – که به جرم «بلد نبودن نماز» از حکومت «کوفه» خلع گردید(16). بر اسپهبد خردمند و روشن بین ایران- رستم فرخ زاد- برتی علمی نداشت، و علل سقوط حکومت ساسانی را در «بی سوادی ساسانیان» به زعم مؤلف کتاب نمی توان شمرد و چگونه از نظر استاد گرانقدر دور مانده است که همین سپاه اسلام، قبل از تهاجم به «ملت بی سواد ساسانی« توانستند بر ملت با فرهنگ و سواد و حکیم (به تعبیر آقای هاشم رضی) روم غلبه کنند و در طی جنگهای متمادی میان ایران و روم، چگونه ایرانیان توانستند بر آن ملت با سواد و دارای تمدن درخشان تفوق یابند!
منبع:روزنامه اطلاعات 4 شهریور 1367 صفحه 6